تأویل شناسی Hermeneutics
بررسی رابطه میان معنا، تفسیر و شناخت. ریشه معادل این اصطلاح در زبان انگلسی به هرمس، نام ایزد-پیامبر یونانیان می رسد و دلالت بر عمل انتقال معنا دارد. گرچه تأویل شناسی در آغاز تنها ناظر بر تفسیر متون انجیلی بوده است
نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
بررسی رابطه میان معنا، تفسیر و شناخت. ریشه معادل این اصطلاح در زبان انگلسی به هرمس، نام ایزد-پیامبر یونانیان می رسد و دلالت بر عمل انتقال معنا دارد. گرچه تأویل شناسی در آغاز تنها ناظر بر تفسیر متون انجیلی بوده است در حال حاضر به تفسیر و بررسی معنا به طور کلی نیز اطلاق می شود. در حوزه روابط بین الملل، تأویل شناسی با پیدایش رویکردهای یافت باور و شالوده ستیز در ارتباط است (ـــ یافت باوری؛ شالوده باوری/شالوده ستیزی). نظریه انتقادی، برسازی، پساساختارگرایی و برخی گونه های زن باوری همگی در بردارنده بینش های تأویل شناختی هستند یا از آن ها بهره می گیرند.
پیش از سده نوزدهم، تأویل شناسی ناظر بر تفسیر و شناخت متون بود. در سده نوزدهم ویلیام دیلتای (1911-1833) تأویل شناسی را به صورت روشی برای بررسی علوم انسانی درآورد. دیلتای بین تبیین و شناخت، تمایزی قائل شد که هنوز هم بسیاری از آن بهره می جویند. تبیین با برقراری روابط علی میان واقعیت ها («چگونگی» پدیده های طبیعی) سرو کار دارد ولی شناخت ناظر بر تفسیر معنای («چرایی» کنش اجتماعی) است. دیلتای می گفت این امکان وجود دارد که تفسیرهای مان از باورهای انسان و محصولات اجتماعی مانند متون، هنرها، و دست ساخته های بشر عینی و علمی باشد و بنابراین به دستاوردهایی همتراز علوم طبیعی دست پیدا کنیم.
در آلمان، سنت تأویل شناسی به روش درون فهمی هم معروف است و با آثار جامعه شناسی مشهور ماکس وبر (1920-1864) پیوند دارد. این گونه از تأویل شناسی، وجه مشخصه رویکردهای برسازانه معاصر برای بررسی روابط بین الملل است (-برسازی) که به موجب آن، شناخت معانی و ارزش هایی که بازیگران با خود به صحنه بین المللی می آورند اگر مهم تر از تبیین توانایی های مادی شان نباشد دست کمی از آن ندارد.
در سده بیستم، ویژگی تأویل شناسی تفاوت میان گونه های «بازیابی» و «بدگمانی» است. منظور از بازیابی، شناخت از «نظرگاه فرد بومی» است. در این نوع تأویل شناسی، هدف این است که خودمان را در چارچوب همان فرهنگ یا دوره دیگران بگذاریم و بکوشیم آن فرهنگ یا دوره را بر اساس خودش هر چه بهتر بشناسیم و بنابراین معنای آن را «بازیابیم». یکی از مفاهیم اساسی این رویکرد، مفهوم دور تأویل شناختی است. مفهوم یادشده اشاره به این اندیشه دارد که شناخت یک فرد یا کار هنری یا یک اندیشه تنها در صورتی می تواند موفقیت آمیز باشد که بستر کلی تری را که در آن حضور دارد بشناسیم و بدانیم شناخت کلی تر تنها از طریق شناخت عناصر خاص و انفرادی آن قابل حصول است. بر این اساس، تفسیر در همان نقطه ای پایان می یابد که آغاز شده بود (و از همین رو، سخن از دور می رود).
تأویل شناسی بدگمانی، دور تاویل شناختی را دوری باطل می داند. این گونه از تأویل شناسی به وظیفه تحقیق در معانی پنهان یا عمداً مخدوش شده ای اشاره دارد که به واسطه مطرح شدن قدرت یا بدفهمی می تواند پیش آید. از این جهت، این گونه از تأویل شناسی به باورهای پذیرفته شده بدگمان است. تأویل شناسی بدگمانی را اغلب با اندیشه نقد ایدئولوژی و پروژه نظر-انتقادی رهایی بخشی مکتب فرانکفورت در پیوند می دانند (-نظریه انتقادی). از این گذشته می توان آن را در آثار پساساختارگرایان هم مشاهده کرد (پساساختارگرایی).
تأویل شناسی در دستان هانس گئورک گادامر (2002-1900) صرفاً از روشی برای علوم انسانی، به توصیف شرایط بشری تبدیل شد. گادامر برای ژرف تر ساختن پروژه ای که دیلتای آغازگرش بود و بسط دادن آن چه وی «تأویل شناسی فلسفی» می خواند آثار مارتین هایدگر (1976-1889) را دستمایه قرار داد. به گفته گادامر شیوه اصلی ارتباط گرفتن ما با هم و با جهان از طریق زبان است. این بدان معنی است که همواره در تلاش یا در محیطی تفسیرآمیز به سر می بریم. همه شناخت های ما تفسیر است. وانگهی، گادامر می گفت بهترین برداشت درباره تفسیر این است که آن را همپرسه ای بین خواننده و یک متن، یا بین دو نفر بدانیم. همپرسه راستین، جست و جوی به دنبال حقیقت است و این به اعتقاد گادامر همان کاری است که تفسیر باید انجام دهد.
گادامر با چنین برخوردی با موضوع تفسیر توانست برای یکی از پرسش های ماندگار روش تأویل شناسی یعنی این که چگونه باید میان تفسیرهای داوری کرد پاسخی به دست می دهد. گادامر می گفت داوری بین تفسیرها امکان پذیر و در واقع گریزناپذیر است ولی نمی توان درباره معنای نهایی یا عینی کنش ها، متن ها یا تفسیرها به نتیجه قطعی رسید و داوری درست تنها می تواند نتیجه همپرسه درست باشد. به گفته گادامر، داوری های ما مبتنی بر آمیزه ای از چارچوب تاریخی و زبانی ما، تجربیات شخصی مان، و استدلال تأمل آمیز است. گزارش ارسطو درباره عقل عملی مدل مناسبی برای داوری در علوم انسانی و علوم اجتماعی است. یا این تحول، تأویل شناسی در جناح کسانی قرار می گیرد که تفسیر معنا را به یک هنر نزدیک تر می بیند تا به یک علم.&&
گذشته از این ها، گادامر می گفت که زبان در دل خودش حامل گذشته است و بنابراین ما همواره بیش از آن چه خودمان می دانیم ملهم یا متأثر از گذشته هستیم. بدین ترتیب، یکی از نتایج شناخت تأویل شناسانه، آگاهی از تأثیرات تاریخ است و شگفتآن که این بدین معنی هم هست که بدون آگاهی دقیق از تأثیرات گذشته می توانیم به تأثیرداشتن گذشته واقف شویم. این به نوبه خود بدان معنی است که هرگز نمی توانیم کاملاً مطمئن باشیم که آیا آگاهی یا باورهای مان فارغ از تأثیرات پنهان چارچوب ها، زبان ها یا دیدگاه های گذشته هست یا نه. بدین ترتیب برای نمونه، وقتی بلشویک ها در 1917 قدرت را به چنگ آوردند آشکار شد که همه چیزهای مربوط به گذشته را مردود نشمردند. آنان با همه تلاشی که برای نوآوری در اتحاد شوروی داشتند نه تنها کاخ های تزار بلکه شیوه حکمرانی تزارها را نیز به ارث بردند.
گادامر این بینش را در مورد هدف جنبش روشنگری، یعنی دستیابی به خرد عام و جهان روا، به کار می بندد. به گفته او ما هرگز نمی توانیم خودمان را کاملاً از سنت و پیش داوری آزاد سازیم ولی زبانی که از پیشینیان مان به ما می رسد قادرمان می سازد تا جهان را بشناسیم و از آن سر در بیاوریم. بنابراین، نباید بر ضد سنت «پیش داوری» کنیم. مسلماً این مناقشه برانگیزترین ادعای گادامر است. برخی از نظریه پردازان انتقادی گفته اند تفسیر گادامر بیش از حد نسبت به قدرت آزادی بخش خرد بدگمان است. او سنت را بی چون و چرا می پذیرد و به جای رهایی جویی دچار محافظه کاری است. اما دیگران چنین قرائتی از اندیشه گادامر را مبالغه آمیزمی دانند. مهم تر از این، آشکار شد که تأویل شناسی فلسفی، عقل را به نفع سنت انکار نمی کند بلکه نوعی بافتاری دیدن شرایط و موقعیت معرفت شناختی عقل است. از این جهت، تأویل شناسی با عناصری از جماعت باوری سازگار است.
راجر اپ (Epp 1998) شباهت های میان تأویل شناسی و مکتب انگلیسی را خاطر نشان ساخته است. رشته مشترک آن ها تأکید بر تاریخ و اندیشه همپرسه با گذشته است. مهم تر این که هر دوی آن ها به محدودیت های استدلال سیاسی و اخلاقی و شرایطی که این نوع استدلال در بستر آن صورت می بندد واقف اند و همین آن ها را به بررسی هنر سیاست نزدیک تر می سازد تا به علم باوری فن سالارانه نو که بر رشته معاصر روابط بین الملل استیلا دارد. این رویکرد از تصدیق این مطلب آغاز می شود که گرچه آینده هنوز شکل نگرفته گذشته همچنان امکانات موجود برای دست به کار شدن در حال را شکل می بخشد و محدود می سازد.
ـــ بازتافتگی؛ برسازی؛ پساساختارگرایی؛ تبارشناسی؛ ساخت گشایی؛ شالوده باوری/شالوده ستیزی؛ فرایافت باوری؛ مکتب انگلیس؛ نظریه انتقادی
-1989 Gadamer,H.G.Truth and Method,2nd Edition (Trans,J.Weinsheimer,and D.Marshall),London:Sheed & Ward.
-1979 Rabinow,P.and Sullivan,W.M.Interpretive Social Science: A Reader, Berkeley, CA: University of California Press.
ریچارد شاپکات
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
پیش از سده نوزدهم، تأویل شناسی ناظر بر تفسیر و شناخت متون بود. در سده نوزدهم ویلیام دیلتای (1911-1833) تأویل شناسی را به صورت روشی برای بررسی علوم انسانی درآورد. دیلتای بین تبیین و شناخت، تمایزی قائل شد که هنوز هم بسیاری از آن بهره می جویند. تبیین با برقراری روابط علی میان واقعیت ها («چگونگی» پدیده های طبیعی) سرو کار دارد ولی شناخت ناظر بر تفسیر معنای («چرایی» کنش اجتماعی) است. دیلتای می گفت این امکان وجود دارد که تفسیرهای مان از باورهای انسان و محصولات اجتماعی مانند متون، هنرها، و دست ساخته های بشر عینی و علمی باشد و بنابراین به دستاوردهایی همتراز علوم طبیعی دست پیدا کنیم.
در آلمان، سنت تأویل شناسی به روش درون فهمی هم معروف است و با آثار جامعه شناسی مشهور ماکس وبر (1920-1864) پیوند دارد. این گونه از تأویل شناسی، وجه مشخصه رویکردهای برسازانه معاصر برای بررسی روابط بین الملل است (-برسازی) که به موجب آن، شناخت معانی و ارزش هایی که بازیگران با خود به صحنه بین المللی می آورند اگر مهم تر از تبیین توانایی های مادی شان نباشد دست کمی از آن ندارد.
در سده بیستم، ویژگی تأویل شناسی تفاوت میان گونه های «بازیابی» و «بدگمانی» است. منظور از بازیابی، شناخت از «نظرگاه فرد بومی» است. در این نوع تأویل شناسی، هدف این است که خودمان را در چارچوب همان فرهنگ یا دوره دیگران بگذاریم و بکوشیم آن فرهنگ یا دوره را بر اساس خودش هر چه بهتر بشناسیم و بنابراین معنای آن را «بازیابیم». یکی از مفاهیم اساسی این رویکرد، مفهوم دور تأویل شناختی است. مفهوم یادشده اشاره به این اندیشه دارد که شناخت یک فرد یا کار هنری یا یک اندیشه تنها در صورتی می تواند موفقیت آمیز باشد که بستر کلی تری را که در آن حضور دارد بشناسیم و بدانیم شناخت کلی تر تنها از طریق شناخت عناصر خاص و انفرادی آن قابل حصول است. بر این اساس، تفسیر در همان نقطه ای پایان می یابد که آغاز شده بود (و از همین رو، سخن از دور می رود).
تأویل شناسی بدگمانی، دور تاویل شناختی را دوری باطل می داند. این گونه از تأویل شناسی به وظیفه تحقیق در معانی پنهان یا عمداً مخدوش شده ای اشاره دارد که به واسطه مطرح شدن قدرت یا بدفهمی می تواند پیش آید. از این جهت، این گونه از تأویل شناسی به باورهای پذیرفته شده بدگمان است. تأویل شناسی بدگمانی را اغلب با اندیشه نقد ایدئولوژی و پروژه نظر-انتقادی رهایی بخشی مکتب فرانکفورت در پیوند می دانند (-نظریه انتقادی). از این گذشته می توان آن را در آثار پساساختارگرایان هم مشاهده کرد (پساساختارگرایی).
تأویل شناسی در دستان هانس گئورک گادامر (2002-1900) صرفاً از روشی برای علوم انسانی، به توصیف شرایط بشری تبدیل شد. گادامر برای ژرف تر ساختن پروژه ای که دیلتای آغازگرش بود و بسط دادن آن چه وی «تأویل شناسی فلسفی» می خواند آثار مارتین هایدگر (1976-1889) را دستمایه قرار داد. به گفته گادامر شیوه اصلی ارتباط گرفتن ما با هم و با جهان از طریق زبان است. این بدان معنی است که همواره در تلاش یا در محیطی تفسیرآمیز به سر می بریم. همه شناخت های ما تفسیر است. وانگهی، گادامر می گفت بهترین برداشت درباره تفسیر این است که آن را همپرسه ای بین خواننده و یک متن، یا بین دو نفر بدانیم. همپرسه راستین، جست و جوی به دنبال حقیقت است و این به اعتقاد گادامر همان کاری است که تفسیر باید انجام دهد.
گادامر با چنین برخوردی با موضوع تفسیر توانست برای یکی از پرسش های ماندگار روش تأویل شناسی یعنی این که چگونه باید میان تفسیرهای داوری کرد پاسخی به دست می دهد. گادامر می گفت داوری بین تفسیرها امکان پذیر و در واقع گریزناپذیر است ولی نمی توان درباره معنای نهایی یا عینی کنش ها، متن ها یا تفسیرها به نتیجه قطعی رسید و داوری درست تنها می تواند نتیجه همپرسه درست باشد. به گفته گادامر، داوری های ما مبتنی بر آمیزه ای از چارچوب تاریخی و زبانی ما، تجربیات شخصی مان، و استدلال تأمل آمیز است. گزارش ارسطو درباره عقل عملی مدل مناسبی برای داوری در علوم انسانی و علوم اجتماعی است. یا این تحول، تأویل شناسی در جناح کسانی قرار می گیرد که تفسیر معنا را به یک هنر نزدیک تر می بیند تا به یک علم.&&
گذشته از این ها، گادامر می گفت که زبان در دل خودش حامل گذشته است و بنابراین ما همواره بیش از آن چه خودمان می دانیم ملهم یا متأثر از گذشته هستیم. بدین ترتیب، یکی از نتایج شناخت تأویل شناسانه، آگاهی از تأثیرات تاریخ است و شگفتآن که این بدین معنی هم هست که بدون آگاهی دقیق از تأثیرات گذشته می توانیم به تأثیرداشتن گذشته واقف شویم. این به نوبه خود بدان معنی است که هرگز نمی توانیم کاملاً مطمئن باشیم که آیا آگاهی یا باورهای مان فارغ از تأثیرات پنهان چارچوب ها، زبان ها یا دیدگاه های گذشته هست یا نه. بدین ترتیب برای نمونه، وقتی بلشویک ها در 1917 قدرت را به چنگ آوردند آشکار شد که همه چیزهای مربوط به گذشته را مردود نشمردند. آنان با همه تلاشی که برای نوآوری در اتحاد شوروی داشتند نه تنها کاخ های تزار بلکه شیوه حکمرانی تزارها را نیز به ارث بردند.
گادامر این بینش را در مورد هدف جنبش روشنگری، یعنی دستیابی به خرد عام و جهان روا، به کار می بندد. به گفته او ما هرگز نمی توانیم خودمان را کاملاً از سنت و پیش داوری آزاد سازیم ولی زبانی که از پیشینیان مان به ما می رسد قادرمان می سازد تا جهان را بشناسیم و از آن سر در بیاوریم. بنابراین، نباید بر ضد سنت «پیش داوری» کنیم. مسلماً این مناقشه برانگیزترین ادعای گادامر است. برخی از نظریه پردازان انتقادی گفته اند تفسیر گادامر بیش از حد نسبت به قدرت آزادی بخش خرد بدگمان است. او سنت را بی چون و چرا می پذیرد و به جای رهایی جویی دچار محافظه کاری است. اما دیگران چنین قرائتی از اندیشه گادامر را مبالغه آمیزمی دانند. مهم تر از این، آشکار شد که تأویل شناسی فلسفی، عقل را به نفع سنت انکار نمی کند بلکه نوعی بافتاری دیدن شرایط و موقعیت معرفت شناختی عقل است. از این جهت، تأویل شناسی با عناصری از جماعت باوری سازگار است.
راجر اپ (Epp 1998) شباهت های میان تأویل شناسی و مکتب انگلیسی را خاطر نشان ساخته است. رشته مشترک آن ها تأکید بر تاریخ و اندیشه همپرسه با گذشته است. مهم تر این که هر دوی آن ها به محدودیت های استدلال سیاسی و اخلاقی و شرایطی که این نوع استدلال در بستر آن صورت می بندد واقف اند و همین آن ها را به بررسی هنر سیاست نزدیک تر می سازد تا به علم باوری فن سالارانه نو که بر رشته معاصر روابط بین الملل استیلا دارد. این رویکرد از تصدیق این مطلب آغاز می شود که گرچه آینده هنوز شکل نگرفته گذشته همچنان امکانات موجود برای دست به کار شدن در حال را شکل می بخشد و محدود می سازد.
ـــ بازتافتگی؛ برسازی؛ پساساختارگرایی؛ تبارشناسی؛ ساخت گشایی؛ شالوده باوری/شالوده ستیزی؛ فرایافت باوری؛ مکتب انگلیس؛ نظریه انتقادی
خواندنی های پیشنهادی
-1998 Epp,R.The English School on the Frontiers of International Society,A Hermeneutic Reflection,Review of International Studies 24(4),47-53.-1989 Gadamer,H.G.Truth and Method,2nd Edition (Trans,J.Weinsheimer,and D.Marshall),London:Sheed & Ward.
-1979 Rabinow,P.and Sullivan,W.M.Interpretive Social Science: A Reader, Berkeley, CA: University of California Press.
ریچارد شاپکات
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}